حرف‌های ناگفته سجاد؛ نازنین پروانه‌ای

بــامشکــلات بیمــاران آشنــا شویــد

خانه ای بی

سفر به شهرهای نازنینان پروانه ای که شما آن را با نام سفرهای استانی می شناسید چیزی بیش از یک سفر است، گویی جادویی در این سفرها، بازدیدها و دیدارها جریان دارد که در هیچ سفر دیگری پیدا نمی شود. می خواهم برایتان از دیدار با سجاد بگویم. سجاد را احتمالا می شناسید توصیف او […]

سفر به شهرهای نازنینان پروانه ای که شما آن را با نام سفرهای استانی می شناسید چیزی بیش از یک سفر است، گویی جادویی در این سفرها، بازدیدها و دیدارها جریان دارد که در هیچ سفر دیگری پیدا نمی شود.
می خواهم برایتان از دیدار با سجاد بگویم. سجاد را احتمالا می شناسید توصیف او کار آسانی نیست. سجاد امیدوار است، امیدواری نه به معنای یک خیال واهی در ذهن، یا کلمه ای بر زبان، او به معنای حقیقی ترین کلمه امیدواراست و شور و نشاط او را به راحتی می بینید.
سجاد مدت ها منتظر دیدار اهالی خانه ای بی بود. بارها با واسطه و بی واسطه از من درخواست کرده بود که مهمان خانه شان شویم. بگذریم از انرژی بی مثالی که در خانه او موج میزد. او به درخواست خودش روبه روی دوربین حرفهای ناگفته اش را گفت. حرفهایی که دوست داشت که دیگر در دلش نباشد. شنیدن این حرف های معصومانه که گاهی خطاب به من بود، گاه به اهالی خانه ای بی و شما همراهان عزیز خبر از روح بزرگ سجاد می دهد.
به زعم ما قلب سجاد رو به روی دوربین بود نه زبانش. به خدا قسم که شنیدن این حرف ها شرمنده ام می کند و مسئولیتم را سنگین تر، اما بگذارید اعتراف کنم در این وانفسای هیچ در هیچ شنیدن این حرفها برایم مایه دلگرمی ست.
دلگرمی به مسیری که در آن هستم، دلگرم به انتخابی که کرده ام، به ماموریتی که پیش گرفته ام و اعتراف نهایی من، افتخارم به داشتن همراهانی چون شماست که اگر نبودید، نه من بودم، نه خانه ای بی، نه امیدواری و شادمانی این چنینی پروانه ها. پاینده باشید و برقرار و سبز
ارادتمند؛ سید حمیدرضا هاشمی گلپایگانی

موضوعات مرتبط

با این مقاله مطالعه کنید

اخــــبار و مقــــالات مرتبــــط

بـــا مـــا همـــراه خواهـــید بـــود